˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙
آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت! غیردیوار و در و آوارش ، شانه ی وحی کمک داشت؟ نداشت! مردم شهر به هم می گفتند در این خانه ترک داشت؟ نداشت! دست این مرد نمک داشت؟ نداشت! تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ي ياس کتک داشت؟ نداشت! نداشت! نداشت
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
فاطمیه آمد و آن مونس و همدم کجاست؟ شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟ در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
8 / 1برچسب:ایام فاطمیه,غسل,ایینه,شهادت,شهادت فامه (س),شب,یب نقاب,پیکر,جان,ننگ,همرنگ,شمع,جانانه,کارتپستال مذهبی,کارتپستال فاطمه(س),کارتپستال شهادت,کارتپستال,شعر مذهبی,شعر زیبا,شعر شهادت,شعر فاطمیه,, :: 19:14 :: نويسنده : وحید
بُرد در شب تا نبیند بینقاب ماه نورانی تر از خود، آفتاب بُرد در شب پیکری همرنگ شب بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب شسته دست از جان، تن جانانه شست شمع شد، خاکستر پروانه شست روشنانش را فلک خاموش کرد ابرها را پنبههای گوش کرد نشنود تا ضجّههای همسرش هم دلی بیاشک و خون، عالم نداشت با علی یا رب چه شد؟ با دیدنش راز غسل از زیر پیراهن شنید نیستی میخواست، هستی از خدای آنچنان خم شد که تا زانو رسید بهر هم، باز آرزوها داشتند بازو از دستی که شد بسته خجل دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت هر سه بر هم گریه میکردند خون تو، یدالله، فوق ایدیهم، بمان لالهای با یاسمن پوشیده شد شاعر:علی انسانی
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
8 / 1برچسب:تشیع آیینه,ایام فاطمیه,شعر مذهبی,شعر شهادت,شهادت,نیمه شب,تابوت,شانه,غم,پیکر,روان,طرف,احمد,استقبال,کارتپستال متحرک شهادت,کارتپستال فاطمه (س),کارتپستال,متنهای متحرک شهادت, :: 19:2 :: نويسنده : وحید نیمه شب تابوت را برداشتند بار غم بر شانهها بگذاشتند هفت تن، دنبال یک پیکر، روان وز پی آن هفت تن، هفت آسمان این طرف، خیل رُسُل دنبال او آن طرف احمد به استقبال او باطناً تشییع زهرا و علی امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب تا ببیند پیش پایش آفتاب دو عزیز فاطمه همراهشان مشعل سوزانشان از آهشان ابرها گریند بر حال علی میرود در خاک آمال علی چشم، نور از دست داده، پا، رمق اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق مُردهای تابوت، روی دوش داشت بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی میبرید اسرار را، سر بستهتر این تنِ آزرده باشد جان من جان فدایش، او شده قربان من من هلال از داغ و این بدر من است هستیام را میبرید، آرامتر وسعت اشکم به چشم ابر نیست چارهای غیر از نماز صبر نیست بعد از امشب روزم از شب، شبترست مصحف من بود و هجده صفحه داشت همرهان، همراه او خاکم کنید شاعر:علی انسانی
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
8 / 1برچسب:ایام فاطمیه,شعر شهادت,شعر زیبا,شعر ایام فاطمیه,فاطمه, غم ,کسی,بجز,رهین,پهلو,همسر,بیزارم,عیادت,کارتپستا مذهبی,کارتپستال فاطمه (س),کارتپستا شهادت,شعر مذهبی,مذهبی ,متن متحرک مذهبی,متن متحرک شهادت, :: 18:42 :: نويسنده : وحید
چه غم گر هر کسی از من بجز غم رو بگرداند مبادا از سرم رو کاسهی زانو بگرداند رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم به بستر، او مرا زین سوی، بر آن سو بگرداند نگاه شوهر تنهای من این راز میگوید که دیده؛ همسری از همسر خود رو بگرداند ز بس بیزارم از دشمن عیادت چون کند از من کمک از فضّه گیرم تا رخم از او بگرداند دلم را مژده دادم تا اجل آید به امدادم کجا بیمار رو، از کاسهی دارو بگرداند پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند فدایی علی هستم پی حفظش دلم خواهد اجل دست مرا گیرد به دور او بگرداند شاعر: علی انسانی
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
6 / 1برچسب:ایام فاطمیه,اب و نان,حیدر,کار,جارو,عزیز ,دل,کاسه,شرم,رنگ,چهره,ایینه,شعر مذهبی,شعر,شعر شهادت,شهادت فاطمه(س),متن متحرک,متن متحرک شهادت,متن متحرک شهادت فاطمه (س),کارتپستا مذهبی,کارتپستال شهادت فاطمه(س),کارتپستال, :: 12:49 :: نويسنده : وحید
حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای این کاسه های آب، توانت نمی دهد دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است از خواهش من است تکانت نمی دهد سروده وحید قاسمی
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
در می زنند فکر کنم مادر آمده از کوچه ها بنفشه ترین پیکر آمده او رفته بود حق خودش را بیاورد دیگر زمان خونجگریها سر آمده وقتی رسید اول مسجد صدا زدند بیرون روید دختر پیغمبر آمده سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش با خطبه هایش از پسِ آنها برآمده سوگند بر دلایل پشت دلایلش در پیش او مدینه به زانو درآمده مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند انگار حیدر است که در خیبر آمده وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده گنجینه های عرش الهی برای اوست هر چند گوشواره اش از جا درآمده در کنج خانه بستری آماده می کنم در می زنند - فکر کنم مادر آمده
علی اکبر لطیفیان این روزها مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
یاسی که شاخه اش به دو ضربه بریده شد
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ای که بستی راه را در کوچه ها بر فاطمه گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
5 / 1برچسب:ایام فاطمیه,سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد,سرنوشت,گل,پرپر,سفارش,پدر,پیغمبر,احترام,شعر مذهبی,شعر,شعر فاطمیه,کارتپستال,کارتپستال مذهبی, :: 18:42 :: نويسنده : وحید
سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
3 / 1برچسب:کعبه,بی نام,نشان,زینب,ایام فاطمیه,فاطمه,انبیا,کربلا,قران,خون,مکتب,شهیدان,بی تحرک,اغاز,غدیر,شعر مذهبی,شعر زیبا,شعر برای فاطمه ,متنهای مذهبی,مذهبی,شهادت فاطمه,سالروز,سالروز شهادت,شهادت فاطمه (س),کارتپستال,کارتپستال مذهبی, :: 14:29 :: نويسنده : وحید
بی امان دارالامان می ماند اگر زینب نبود گرچه دادند انبیا هر یک نشان از کربلا کربلا هم بی نشان می ماند اگر زینب نبود مکتب سرخ تشیع کز غدیر آغاز شد تا ابد بی پاسبان می ماند اگر زینب نبود مکتب قرآن که از خون شهیدان جان گرفت بی تحرّک هم چنان می ماند اگر زینب نبود
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
گفتم که روی ماهت از من چرا نهان هست
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
بر بانوی مطهرمان گریه می کنیم بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم با این دو زمزمی که خداوند داده است بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم بر روی بالهای سپید ملائکه بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم کُنجی نشسته ایم و کنار پیمبران بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم بر لاله های بستر او خیره می شویم بر آنچه آمده سرمان گریه می کنیم دیر آمدیم و حادثه او را ز ما گرفت حالا کنار باورمان گریه می کنیم قبل از حساب، صبح قیامت که می شود اول برای مادرمان گریه می کنیم
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
درباره وبلاگ گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
||
|